نمیدونیم که..........!!!

                                                           با نام تو

اول تبریک میگم هم این روزا رو هم اینکه دارید نفس میکشید!!!!شاید نوشته های این بارم یکم تلخ باشه اما فکر کنم ارزش اینو داشته باشه که یاداوری بشه هر چند که تلخ باشه...

 

هممون تو زندگی هدف خاصی داریم و به ارزوهامون فکر میکنیم در صورتیکه نمیدونیم......

 

هر روز که چشمامونو باز میکنیم کارهایی که تا شب میخواییم انجام بدیم رو با خودمون مرور میکنیم و نگران خیلی چیزا هستیم در صورتیکه نمیدونیم.......... 

 

تا یکی بلایی سرمون میاره تا باباشو نیاریم جلو چشماش ول کن نیستیم در صورتیکه نمیدونیم.......

 

همدیگرو تحقیر میکنیم و به اصطلاح به ریش هم (یکم زیادی) میخندیم در صورتی که نمیدونیم......

 

همدیگرو میزاریم سرکار(البته از اون لحاظ) و !!!!!!!!!!! در صورتیکه نمیدونیم......

 

به هم دیگه قول هایی میدیم که میدونیم هیچوقت انجامش نمیدوم!!!!!!!!! و لی هنوز هم نمیدونیم که........

 

گوشیه تلفنو برمیداریم و هر چی از دهنمون در میاد رو به طرف و اجدادش نثار میکنیم در صورتیکه نمیدونیم.........

 

به همدیگه فخر میفروشیم در صورتیکه نمیدونیم..........

 

به همدیگه تهمت میزنیم در صورتیکه نمیدونیم...........

 

به همدیگه دروغ میگیم در صورتیکه نمیدونیم........... 

 

حق خدا رو نمیشناسیم و به هیچ یک از حرف هاش عمل نمیکنیم در صورتیکه ........(میگن خدا مظلوم ترینه چون هیچ کس نیست که حقش رو به جا بیاره!!!!) 

 

اره ما همه این کارارو میکنیم چون نیمیدونم!!!!!!!!!! نه میدونیم ولی نمیخواییم باور کنیم اره ما نمیخوایم باور کنیم که مرگ در یک قدمی ماست مرگ مرگ مرگ........ انگار همین دیروز بود که وقتی لبخندای مامان جونم(مادر بزرگ)رو میدیم از ته دل خوشحال میشدم و ارزو میکردم که همیشه کنارمون باشه!!!!!!! (داریم به سالگردش نزدیک میشیم!!!!!!!)

انگار همین دیروز بود که تو مدرسه با نرگس حرف میزدمو از ته دل به مهربونیش قبطه میخوردم و بهش میگفتم توووووو مهربون ترینی... 

انگار همین دیروز بود که مهدیس( دوستم) سر کلاس از مامانش و خوبیهاش حرف میزد در صورتیکه الان سه روزه ..... اره الان سه روزه که مهدیس دیگه مامان نداره و یه گوشه فقط اروم اروم اشک میریزه و به این فکر میکنه که با خواهرو پدرش چی کار کنه!!!!   ایا دیگه میاد سر کلاس؟؟؟!!! ایا دیگه میتونه فراموش کنه؟؟؟؟!!! ایا حتی فکرش رو هم میکرده که مامانش وقتی شب از خواب بیدار میشه و یه لیوان اب خنک میخوره وبعدش هم میاد تو اتاق وتنها کاری که میکنه اینه که یه آه میکشه و........... 

اره من میرم تو میری همه میرن همونجوری که نرگس پر کشید یا این که مامانجون رفت .فکر کنم الان مهدیس خوب مرگ رو درک کنه و ارزو کنه که بتونه فقط یه بار دیگه مامانشو ببینه و با هر اندازه جونی که  داره مادرشو در اغوشش بفشاره!!!!! 

همیشه اگه میخواییم موفق باشیم باید دو چیز رو فراموش نکنیم 1خوف 2 رجا   

اره خوف و ترس از خدا   ازمرگ و از روزی که همگی دور هم جمع میشیم اما باید رجا و امید داشته باشیم به رحمتش به این که خیلی مهربونه و کمکمون میکنه.  

 

خاطرات این چند روزه  

 و اما این چند روزه......خیلی اتفاقا برام افتاده اتفاقای شاد و هیجان انگیز و حتی تلخ خیلی تلخ  

همیشه از یه چیز میترسیدم (...........)اما داره سرم میاد خدا بهم رحم کنه همین 

باور کن دلم میخواد همه اتفاقات این چند روزمو بنویسم اما یه جورایی فضا رو تغییر میده چون بعضی هاش یکم زیادی شااااااادانه. 

 و امااااااااااااااااااااااااا رسم خودم که باید به رسم محیا جونی(تحویلو که داشتی) بشناسیدش دیگه!!!!!!!!!!!!!  

 

یه نکته قشنگ=ان کس که جرات مبارزه در زندگی را ندارد ناچار طناب دار بر گردن می اندازد.(مثل چیتی) 

 

مادبزرگانه=..................(آه) 

 

حدیث=اگر چهار پایان میدانستند انچه را شما درباره مرگ میدانید هرگز فربه نمیشدند.(پیامبر اکرم) 

 

دل نوشته=دست خدا مرا هدایت میکند و من مسیر درست را در دو راهی جاده در پیش میگیرم...انجا که هیچ راهی نیست خدا ره میسازد..............

یه بیت شعر=(عشق تنها سهم مرغ عشق نیست 

                   

                  میتوان عاشق شد و گنجشک زیست)  

 

صلوات=برای شادی روح عزیزانی که دیگه پیشمون نیستن!!!  

 

تشکر=از تویی که برای رضای خدا هم که شده یکم تحت تاثیر قرار گرفتی وانشاالله از این به بعد یکم مراعات میکنی!!!!!!    

 

معرفی کتاب=فعلا همون دا رو بخونید تااااااااااااااا بعدا(!) 

 

دعا=داریم به محرم نزدیک میشیم و به همین دلیل همش به هم التماس میکنیم پس منم التماس میکنم اره التماس برای اینکه منم بین گریه هاتون دعا کنید . 

 

پاورقی= خدایا شکرت(همین) 

 

خدا نگهدار